با دوستان برای خرید یک پروژه کاری بیرون بودیم، بچهها رفتند تا وسایلی که مورد نیاز هست رو بخرن، منم رفتم توی پارکی که کنار فروشگاه بود نشستم، طبق معمول موزیک گوش میکردم و از محیط عکس میگرفتم تا اینکه چشمم افتاد به این پاکبان پیر، آروم آروم رفتم سمتش و بهش گفتم خسته نباشی، برگشت گفت: «خسته غم نباشی پسرم»؛ حقیقتاً جوابش خیلی به دلم نشست، اینکه واقعا کاش آدم خسته غم نباشه، هرخستگی رو میشه با استراحت رفع کرد، اما «غم» داستانش متفاوته؛ همینجور که داشتم فکر میکردم و پاکبان پیر رو تماشا میکردم به این فکر افتادم که چقدر این افراد زحمتکش هستند، توی این وضعیت (ویروس کرونا) یا هر روز و شب دیگهای در حال تمیزکاری آشغال ما هستند، ما که احمقانه هر آشغالی رو داریم پرت میکنیم روی زمین! و جالبتر وقتی از یکی از دوستان پرسیدم که چقدر این افراد حقوق میگیرن بیشتر توی فکر رفتم، ناچیزترین حقوق! برای افرادی که در همه موقعیتها در حال تمیزکاری کثافتهای ما هستن! حالا که دارم این متن رو مینویسم این موضوع هم برام تداعی شد، واقعا راسته که خدا یه بخشی از خودش رو درون انسانها گذاشته، همین پاکبان پیر رو نگاه کنید یا سایر این افراد دلسوز، هر روزه دارن کثافتهای ما رو تمیز میکنن، درست مثل اون بالایی که ما هی گند میزنیم و اون میبخشه و یه راه تمیز میزاره جلوی پامون، اول به خودم بعد به شما کاش بیشتر توجه کنیم به این موضوعات، کاش بیشتر قدر بدونیم، قدر این هم خوبی و بزرگواری رو.
«علی دولیخانی» (نوشته: آبانماه 1399 – بازنویسی: شهریورماه 1400 ثبت و ادیت: علی دولیخانی