«برای گُلی»
دوستت دارم چون لذت تماشای
پرواز پرندهای بر فراز دریا
دوستت دارم چون آفتاب،
مرا نور زندگانی میبخشی
دوستت دارم چون تکه آخر پیتزا!
طعم دیگری داری…
***
خندیدن تو دوای درد هاست
بخند، بلند بخند
قلبِ پر عاطفهات را میشنوم
چه دردها، چه گریهها
چه جسارتی دارد!
***
دوستت دارم چون نسیمِ پاییزی
که همگان را صبای عشق میورزی
دوستت دارم چون سه نقطه،
بیانتها.
روزهای اول رو زیاد به خاطر ندارم ولی اینو خوب یادمه که فکرش رو نمیکردم یه روز تبدیل بشی به نور زندگی من؛ من آدم معمولی بودم با یک عالم اشتباه توی زندگی، میشه گفت زندگی آشفته و سردرگمی داشتم یکسری اهداف داشتم که قصد داشتم بهشون برسم اما درست و حسابی برای چیزی که اسمش رو میذاشتم هدف تلاش خاصی نمیکردم، تا اینکه اومدی و نوری که از قلبت میتابید رو به تمام زندگی من جاری کردی و نور تو سراسر وجود منو در آغوش گرفت، و اما… از اون روز دیگه آدم قبلی نبودم، هدفهای قبلی رو سر و سامان دادم و هدفهای جدیدتر و بهتری هم پیدا کردم، حالا دارم به سمت جلو و هدفها پیش میرم و تو مهربانانه در کنار من قدم بر میداری و منو به سمت جلو هدایت میکنی.
(علی دولیخانی – هفده مردادماه یکهزار و چهارصد خورشیدی)
«عکاس: بابک فتلاحی»