صدایت میزنم!
صدایم را میشنوی؟
من تنها تو را دارم
از میان همه عالم
تنها آغوش توست
که مرا زندگانی میبخشد
بی تو من تکه گوشتی هستم
که همه چیز خوار است
از ذلت گرفته، تا مشتهاست
که میبلعد وجودم
آری، زمانی که تو نباشی
و سایهات بر بلندی خانه
نمایان نباشد، من محکومم
محکوم به زجر، محکوم به حیوان بودن
ای وطن من، ای عشق جاودان
میشود مهرت را از من دور ننمایی؟
من جهان را از آغوش تو یافتم
راه رفتن را با دستهای تو آموختم
عشق را با بوسهای بر لبانت چشیدم
حال زندگی را با تو میخواهم
میخواهم با تو بمانم
تا آخرین لحظه حیات
به آواز گنجشککان بنشینم
میشود آن لباس سفیدت
با گلهای قرمز را بپوشی؟
میشود از آن چایهای لاهیجانت
بریزی و من از قبل از استکان
دستان تو را لمس کنم؟
من جز آغوش تو برای تنفس،
برای زندگی چیز دیگر نمیخواهم
من تجملات را نمیخواهم
ساختمانهای گم گشته در ابر را نمیخواهم
من یک خانه کوچک در رشت
با چند درخت کوچک و بزرگ
بیشتر نمیخواهم
حضور تو، نفس کشیدن تو
در کنار من، همه چیز است
همه چیز، من عاشقانه
تو را دوست دارم
تو را ستایش میکنم.
نوشته: علی دولیخانی «شیدا» نام عکس: خانۀ تو عکاس: علی دولیخانی